إلی الأشخاص الذی یهتمون بمعرفة الثقافة المحلیة
تم إصدار کتاب " أمثال شعبیة
" الذی یضم أکثر من ألف مثل محلی عربی خوزستانی
بواسطة " السید محمد الموسوی البخاتی " إذ کنت ترغب فی الحصول علی هذا
الکتاب :
إتصل علی رقم جوال المؤلف سید محمد الموسوی البخاتی : 00989166433873
السعر علی الکتاب 75000 ریال إیرانی مع خصم مثالی
و للطلاب و التلامیذ السعر 50000 ریال إیرانی
و یمکنکم الرجوع إلی الاماکن التالیة
:
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد.
من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم
ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری
پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او
گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً
نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش
میسوخت.
ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺪﺭﯼ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻬﺎﺭ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ . ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁن رﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ . ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﯼ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﺷﻮﯼ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﺵ ﺑﺮﻭﯼ . ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ . ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ
فلاحیتی – نشر کتاب جدید عن "دار هرمنویطیقا للنشر و التوزیع " للأستاذ
عبدالحسین الباوی بعنوان " الشعر الشعبی ، انواعه و اوزانه" ودخل مؤخرا
إلی الأسواق . هذا الکتاب الذی یحتوی علی 120 صفحة یشمل المواضیع
التالیة:
1- تعریف عن أنواع الشعر الشعبی وألوانه.
2 – تعیین الأوزان العروضیة وتفعیلاتها لکل من أنواع الشعر الشعبی وألوانه .
3 - إختیار الأمثلة الشعریة من الشعرالأهوازی،والذی یشکل هویة الکتاب.
4 - یشمل الکتاب تعریف عن کل وزن و اسم مبدعه و مکان نشأته .
و
الجدیر بالذکر أن الأستاذ عباس العباسی الطائی قام بالإشراف علی تألیف هذا
الکتاب .لمن یرغب بالحصول على هذا الکتاب و لم یجده فی المکتبات یستطیع
الاتصال بمطبعة الثقافة ( چاپخانه فرهنگ ) الواقعة فی مدینة الخفاجیة و سوف
یرسلونه له بعد ان یرسل مبلغ الکتاب و تکلفة البرید
رقم المطبعة 06124229523
باوی سلام:/حیدرمسلمی پور از دبیران فعال شهرستان باوی وساکن ملاثانی است که در زمینه های علمی فعالیت های چشمگیری دارد.
ایشان کتاب (( کلید کلاس ))را در تیتراژ1000نسخه منتشر کرد.
این کتاب در خصوص مدیریت کلاس بحث می کند واصول وروشهایی را با توجه به تجربه نویسنده وبا تکیه بر اصول روانشناسی ومدیریت ارائه می دهد.
قیمت روی جلد این کتاب 4000تومان است و در کتاب فروشی های معتبر ارائه شده است .
هذه امی
امی یا سورة حمد وی کل صلاة
فرض واجب کون بس نـــقراها؛
امــی کعبه وبیها قدســــــــیّة اله؛
انطوف بیها و نلتــــجئ بحماها؛
سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد.
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!.
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید.....
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدر خسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ..
جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم. دوستدار تو: بابا لنگ دراز
بخشی از کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر
ارسالی جاسم علیزاده:/
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت....بچه ها تک تک ورود می کردن و سلام می گفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف می کرد. من چند بار خواستم سلام بدم....منتظر بودم که آقای بهجت به من هم نگاهی بکنن...، اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمی گردوندند. در حالی که بقیه رو خیلی تحویل می گرفتن. یه لحظه تو دلم گفتم: حمید میگن این آقا از دل آدما هم می تونه خبر داشته باشه... تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره... تو که خودت می دونی چه قدر گند زدی.... خلاصه خیلی تو اون لحظه تو فکر فرو رفتم و تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه ی شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم...، تغییر کردم.
مدتی گذشت، یک ماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اونا هم به هر حال قبول کردن.
این بار که رسیدیم خدمت آقای بهجت(رضوان الله علیه) من دم در، سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن«حمید! حمید!..... حاج آقا با شماست»
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره می کنن که بیا جلوتر.....و آهسته در گوشم گفتن:
*«یــک مــاهـــه کـــه امـــام زمـــــانــت رو خــــوشــــحــــال کــــردی»*
محمدحسین فرزند آقا سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میر آقا خشکنابی در سال 1325 هجری قمری (شهریور ماه 1286 هجری شمسی) در بازارچه میرزا نصرالله تبریزی واقع در چایکنار چشم به جهان گشود. دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدربابا مولود آن خاطراتست. در سال 1331 هجری قمری پدرش او را برای ادامه
تحصیل به تبریز باز آورد و او را در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نموده و در سال 1332 هجری قمری جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد گردید و در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی نیز پرداخته و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نمیکرد که بعدها کتابت قرآن، ثمره همین تجربه میباشد
. در سیزده سالگی اشعار شهریار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ میرسید. در بهمن ماه 1299 خورشیدی برای اولین بار به تهران مسافرت کرده، و در سال 1300 توسط لقمان الملک جراح در دارالفنون به تحصیل میپردازد. شهریار در تهران.
ادامه مطلب ...سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی
امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟
آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد
امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم
آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشه، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه میشود
امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را میکند؟
مرد به مردم نگاه کرد و گفت این مرد
امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر آیا این مرد را ضمانت میکنی؟
ابوذر عرض کرد: بله. امیرالمومنین فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم!
ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین. آن مرد رفت
و سپری شد روز اول و دوم و سوم ... و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود... اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد. و در حالیکه خیلی خسته بود، بین دستان امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون زیر دستانت هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (ع) فرمودند:
چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟
آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت...
امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟
ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت...
اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم... امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟
گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت...
و اما من این قصه را برای شما گذاشتم تا نگویند "دعوت به خیر" از میان مردم رفت
خدا را دیده ای آیا ؟
تو آیا دیده ای وقتی شبی تاریک
میان بودن و نابودن امید فردائی
هراسی می رباید خواب از چشمت
کسی ، خورشید و صبح و نور را
در باور روح تو ، می خواند
و هنگامی که ترسی گنگ می گوید ، رها گردیده ، تنهائی
و شب تاریکی اش را ، بر نگاه خسته می مالد
طلوع روشن نوری به پلکت ، آیه های صبح می خواند
داستان ارسالی علی اصغر عیسی پور به باوی سلام:/
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت .
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست .
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن
میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی
که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده
خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد.
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه
در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم
کرد..
دکتر حسین فیضالهی وحید
هخامنشیان سلسلهای از اقوام وحشی و بیابانگرد به اصطلاح آریایی بودند که توسط جوانکی دزد و فاسدالاخلاق بنام کوروش در سال 550 ق.م درایران تاسیس و با حمله اسکندر مقدونی و کشته شدن آخرین پادشاه جنایتکار این سلسله بنام داریوش سوم در سال 331 ق.م همچون جرثومههایی از فساد از روی زمین برافتاد و به زباله دانی تاریخ سپرده شد.اعمال و افکار و حرکات و سکنات این جوانک دزد...
عبدالنبی القیم کاتب عربی و مفکر اهوازی له العدید من المولفات الثافیه و الادبیه من اهمها المعجم العربی الفارسی المعاصر، المعجم الوسیط العربی الفارسی المعاصر و کتاب تاریخ عرب الاهواز، ...
ادامه مطلب ...
پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و ...