باوی سلام

اولین مجله فرهنگی ،اجتماعی شهرستان باوی

باوی سلام

اولین مجله فرهنگی ،اجتماعی شهرستان باوی

عشق ...

همیشه درزندگی ازبچگی تاپیری باکلماتی آشنامیشویم وآنها رامی شنوییم بدون انکه انها رابکارببریم یا معنای اصلی آنها رابدانیم وشایدتجربه نکرده باشیم فقط مفهوم سطحی آن رادرک کرده ایم امااگرمعنی ومفهوم آن ها رابدانیم یهترجذاب تروزیباترخواهندبودکلمه ی عشق وعشق ورزیدن یاعاشق شدن درادبیات ما بسیارزیادکاربردداردونوعی قداست همراه داردوهمیشه برزبان مابوده که من عاشق خداهستم.


سعدی شیخ اجل می گوید:سعدی اگرعاشقی کنی وجوانی ....عشق محمد بس است وآل محمد

وهمه ما عشق به پیامبرواهلبیت گرامیش راسردفترعشق ورزیدنمان کرده ایم.امامعنی عشق رادرفرهنگ لغت اینگونه تعبیرکرده اند... 

ادامه مطلب ...

خواجه عبدالله انصاری :

خواجه عبدالله انصاری :


ده خصلت را شعار خود ساز



1- با حق به صدق 2- با نفس به قهر 3 - با خلق به انصاف 4 - با بزرگان به خدمت


5 - با خـُردان به شفقت-6   با درویشان به سخاوت 7 - با دوستان به نصیحت


8 - با دشمنان به حلم 9- با جاهلان به خاموشی


10 با عالمان به تواضع


نامه تکان دهنده پزشک نروژی بیمارستان الشفاء غزه به اوبام

** نامه تکان دهنده پزشک نروژی بیمارستان الشفاء غزه به اوباما **
هیچ کس با داشتن قلب و توان نمی‌تواند یک شب از کنار این بیمارستان رد شود و مصمم نشود که به سلاخی مردم فلسطین پایان دهد.نهرهای خون امشب هم جاری خواهند بود. می‌توانم حس کنم که آن‌ها ابزارهای خود را برای کشتن آماده کرده‌اند. لطفا، هر کاری از دستتان بر می‌آید انجام دهید. این وضعیت نمی‌تواند این طور ادامه پیدا کند».
و همین حالا، ماشین جنگی اسرائیل دوباره سمفونی نفرت‌انگیز ارکسترش را شروع شد. همین الان: شلیک مداوم توپ قایق‌های نیروی دریایی در نزدیکی‌های ساحل فرود آمد، غرش اف-16ها، پهپادهای تهوع‌آور و آپاچی‌های گوش‌خراش. اکثر آن‌ها ساخت آمریکا و خریداری شده با پول آمریکا هستند.

آقای اوباما؛ تو قلب داری؟دعوتت می‌کنم، یک شب، - فقط یک شب - با ما در الشفا باشی. شاید با لباس مبدل یک نظافت‌چی. مطمئنم، 100 درصد، که این تاریخ را تغییر می‌دهد.


دنیا گذرگاهی ست ..


دنیا گذرگاهی ست ..
صد سال اگر جان را بفرسایی
صد قرن اگر آن را بپیمایی
راز وجودش را ندانی چیست ..

تاریک و روشن
زشت و زیبا
تلخ و شیرین
آمیزه ای از اشک و لبخند ..

انسان سرگردان در او ، این لحظه غمگین
آن لحظه خرسند ...

فریدون مشیری

خلاصه ای اززندگی شاعربزرگ معاصرمحمدحسین شهریار



محمدحسین فرزند آقا سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میر آقا خشکنابی در سال 1325 هجری قمری (شهریور ماه 1286 هجری شمسی) در بازارچه میرزا نصرالله تبریزی واقع در چای‌کنار چشم به جهان گشود. دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدربابا مولود آن خاطراتست. در سال 1331 هجری قمری پدرش او را برای ادامه

تحصیل به تبریز باز آورد و او را در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نموده و در سال 1332 هجری قمری جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد گردید و در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی نیز پرداخته و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نمی‌کرد که بعدها کتابت قرآن، ثمره همین تجربه می‌‌باشد

. در سیزده سالگی اشعار شهریار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ می‌‌رسید. در بهمن ماه 1299 خورشیدی برای اولین بار به تهران مسافرت کرده، و در سال 1300 توسط لقمان الملک جراح در دارالفنون به تحصیل می‌‌پردازد. شهریار در تهران.

ادامه مطلب ...

تمثیل وحکایت


نویسندگان درادبیات ایران وجهان بااستفاده ازتمثیل ویازبان حیوانات نکات ارزشمندی رابه خوانندگان منتقل

می کنند کلیله دمنه که مشهورترین کتاب اززبان حیوانات است دارای حکایات جالب وآموزنده است

همچنین مولوی بااستفاده ازتمثیل توانسته اشعارزیبایی که سراسرحکمت وپنداست رابه خوانندگان انتقال دهد.

همیشه درقصه های مادربزرگ ها وپدربزرگ ها وقتی پای صحبت های شیرین شان می نشستیم اززبان حیوانات داستان ها وقصه های شنیدنی وجالب برایمان تعریف می کردند اما امرو زه فرزندان مان بادیدن فیلم ها و انیمیشن ها جذب جعبه جادویی تلویزیون شده اند که هرچند این فیلم ها هدفمند می باشنداما هیچ وقت نمی توانندجای ادبیات داستانی فرهنگ غنی وسرشارازحکمت ایرانی اسلامی را پرکنند اکنون این داستان کوتاه را بخوانید که چگونه عزت نفس وبزرگی روح را به خواننده منتقل می کند...........

سگی نزد شیری آمد و گفت: با من کشتی بگیر...!

شیر گفت: من با تو کشتی نمی گیرم

سگ با صدای بلند گفت :

من هم نزد همه ی سگ ها میروم و به آنها میگویم که 

که شیر سلطان جنگل از کشتی گرفتن با من می هراسد

شیر در جواب سگ گفت : سرزنش سگان را خوشتر دارم تا اینکه ،

شیران مرا شماتت کنند که با سگی کشتی گرفته ام



قاسم دلفیه(سعدی)


وکیل پولدار

خیلی ها فکر می کنند باکمک کردن به دیگران ازمال ومنال آن ها کم می شود البته بخصوص مرفهین بی درد ،درصورتی که کمک کردن به دیگران طبق اعتقادات ما نوعی برکت درزندگی وفزونی مال رابه همراه دارد.ودست گیری دیگران نوع دوستی ونشان ازعطوفت وجوانمردی است که صدالبته خیلی ازمتمولین دست شان درکارخیراست امابرخی حتی ازکمک به نزدیکان خودغافلند....اکنون حکایت ذیل را بخوانید:


مسئولین یک  موسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.

مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟

 

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید…

که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید
فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی …
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک
بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید …

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم!؟




قاسم دلفیه (سعدی)

داستان عاشقانه یک شعر

 شعری زیبا ازمهرداد اوستا

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت

کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب

ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم

چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم

چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم

ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل

ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون

گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

ولی داستان عشق و خیانتی که باعث

سروده شدن این شعر شد به گوش

کمتر کسی رسیده.

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می‌گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد.

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می‌شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می‌کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روزمهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می‌بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می‌شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می‌رود فرحیانامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می‌شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می‌خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می‌سراید..

وقت شناسی

وقت شناسی و عدم خلف وعده از ضروریات نظم وانظباط  اجتماعی است ودرکلام بزرگان دینی ما آمده است جایی که امیر کلام(ع)می فرمایند اوصیکم بتقوا الله و نظم امرکم.شمارابه تقوای الهی ونظم درکارها سفارش می کنم.

بنظراینجانب این دو مقوله یعنی تقوای الهی ونظم اجتماعی گمشده جامعه بشری امروزه ماست اگر بخواهیم آسیب های اجتماعی عدم وقت شناسی را برشمریم در این مطلب کوتاه نمی گنجد اینک به یک مورد اشاره می کنم و بایک حکایت ختم.عدم وقت شناسی موجب می گردد که اعتماد به همدیگرحباب روی آب شود وبه هیچکس اعتماد حاصل نشودوقت شناسی ونظم درکار هم موجب جلب اعتماد دیگران و تنظیم امور وبرنامه های روزمره به نحو احسن می گردد.اینک توجه شمارا به حکایت جالب وخواندنی زیرجلب میکنم که درمطالعات ادبی خویش به ان برخورد کردم و برایم بسیار لذت بخش بود:



در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که 30 سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود .


در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.
پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: 30 سال قبل وارد این شهر شدم .
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، زنا و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد .
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد .
 
در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد .
در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کرد.
 
نتیجه اخلاقی‌: وقت شناس باشید

زندگینامه ویلیام شکسپیر


زندگینامه ویلیام شکسپیر نمایشنامه نویس انگلیسی (1564- 1616 ) 

در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهکده ای نزدیک شهر «استرتفورد» در ایالت واریک انگلستان، زارعی به نام ریچارد شکسپیر زندگی می کرد. یکی از پسران او «جان» در حدود سال 1551 در شهر استرتفورد به شغل پوست فروشی مشغول شد و «ماری آردن» دختر یک کشاورز ثروتمند را به همسری برگزید. ماری در 26 آوریل 1564 پسری به دنیا آورد و نامش را «ویلیام» گذاشت. این کودک به تدریج پسری فعال ، شوخ و شیطان شد ، به مدرسه رفت و زبان  لاتین و یونانی را فرا گرفت. ولی به علت کسادی شغل پدرش ناچار شد برای امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود برگزیند. برخی می گویند که او ابتدا شاگرد یک قصاب شد و چون از دوران نوجوانی دلبستگی شدیدی به ادبیات داشت، در موقع کشتن گوساله خطابه می سرود و شعر می گفت. 

ادامه مطلب ...

داستان جالب “شیطان بازنشست شد !”

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…

شیطان گفت: خود را بازنسته  کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:…

به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.........

تهیه کننده>قاسم دلفیه (سعدی)

 

لطافت باران

باران این رحمت الهی هنگامی که می بارد به تعداد قطره های کوچکش به دلمان صفا می بخشد

باران در فرهنگ ما که به نعمت الهی معروف است هنگام نزول خود به خود در دلمان رقت ونرمی بوجود می اورد

 ودر روایت هست که ساعت استجابت دعا هنگام نزول قطره های باران است

 وچه زیباست هنگامه باران لب به ذکر معبود درجزرومد باشدوجایگاه باران درادبیات و شعر فارسی ازلطافت خاصی سرشاراست وهمه شاعران چه قدیم وچه معاصر دراین زمینه ذوق وفن خود را به نگارش گذاشتند وهمه ما در کودکی وایام خوش دبستانی شعر باز باران باترانه می زند بر بام خانه...........رااز بریم

 برآن شدم تا اشعاری در این زمینه از شاعران شکرشکن سرزمین مان را تقدیم حضورتان کنم

 باشد که لطافت باران ولطافت شعر موجب لطافت روح مان گردد

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد

در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد

یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار

.....حافظ .....کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین ...حافظ 

 

آخرین برگ سفرنامه باران این است

که زمین چرکین است.......شفیعی کدکنی

در این دنیای درندشت

هرچیزی به نحوی بالاخره زندگی می کند

باران که بیاید

بید هم دشمنی های خود را با اره فراموش خواهد کرد.....سیدعلی صالحی

وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

                   پرمرغان نگاهم را شست.....حمیدمصدق

قاسم دلفیه (سعدی)

تفالی درحافظ

بنام هستی بخش هستی ها

با تقدیم درود حضور شما بازدیدکنندگان گرانقدر باوی سلام

درآغاز نگارش این صفحه  تفالی در دیوان حافظ بردم وکار را باسخن خواجه شیراز آغازمی کنم

که این غزل زیبا آمد

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی

کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست

می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه

تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست

عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام بر این تخت روان افشانم

غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

به این امید که بتوانم در این صفحه ادبی باطرح موضوعات مختلف ادبی وهنری درخدمت عزیزان باشم واز نظرات صائب و دقیق آن ها استفاده وافر ببرم و دراین امر مهم که  خدمت به جوانان عزیز شهرستان وسایر بازدیدکنندگان گرانقدراست دل به دریا فکنیم و عشرت امروز به فردا نفکنیم ...............ارادتمند شما....

قاسم دلفیه(سعدی)