روزى ابوبکر و امیرالمؤ منین ، علىّ علیه السلام در محلّى یکدیگر را ملاقات کردند.
ابوبکر گفت : حضرت رسول ، پس از جریان غدیر خم چیز خاصّى درباره شما
نفرمود، امّا من بر فضل تو شهادت مى دهم ؛ و در زمان آن حضرت نیز بر تو به
عنوان امیرالمؤ منین سلام کرده ام .
و اعتراف مى کنم که حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصىّ و وارث و خلیفه او
در خانواده اش مى باشى ، ولى تصریح نفرمود که تو خلیفه بعد از او در امّتش
باشى .
امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام اظهار داشت : اى ابوبکر! چنانچه رسول خدا
صلوات اللّه علیه را به تو نشان دهم و ایشان تو را بر خلافت من در بین
امّتش دستور دهد، آیا مى پذیرى ؟
ابوبکر گفت : بلى ، اگر رسول خدا با صراحت بگوید، من کنار خواهم رفت .
امام علىّ علیه السلام فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندى ، نزد من بیا تا آن حضرت را به تو نشان دهم .
همین که ابوبکر آمد، با یکدیگر به سمت مسجد قبا حرکت کردند و وقتى وارد
شدند؛ دیدند که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله رو به قبله نشسته است ؛ و
خطاب به ابوبکر کرد و فرمود: