یکی می گوید : " کار ، خوبه عین الدوله درست کنه "
و دیگری می گوید : " کار ، خوبه خدا درست کنه " .
عین الدوله وقتی این صحبت ها را شنید ،
خوشش آمد و دستور داد که یک سکه ی اشرفی درون ظرفی بگذارند و روی آن غذا بکشند و به فقیر اولی که از او تعریف می کرد ، بدهند .
آن فقیر ، که به طمع پول نشسته بود ، ظرف غذا را گرفت و با ناراحتی آن را به فقیر دومی داد . فقیر دومی هم غذا را خورد ، پول را برداشت ، و رفت .
عین الدوله فردای آن روز ، باز فقیر اولی را بر در خانه ی خود دید . گفت : " مگر دیروز پول را برنداشتی ؟ دیگر چه می خواهی ؟ " فقیر گفت : " ما که پولی ندیدیم ؛ اگر منظورت ظرف غذاست که آن را به فقیر دیگری دادم."
عین الدوله لبخندی زد و گفت : " بله ؛ حقیقت را همان فقیر می گفت ! کار خوبه خدا درست کنه ، عین الدوله سگ کیه ؟ "